صندوقچه خاطرات

بدون عنوان

يكي از روز ها من و مامانم وخواهر و برادرم رفته بوديم حمام مادرم اب شير را باز كرد ديد يك سوسك از پشت فرنگي يك دفعه سوسك امد بيرون مادرم رفت تاپيف باف اخرش با اب ان را كشتيم دوباره امديم تو حمام ديديم از بالاديوار 1 سوسك مي ايد ديگه ما تحمل نكرديم و فرياد و جيغ زديم از همه بيشتر سهيل ترسيده بود به هزار بدبختي سوسك 2 را كشتيم از حمام بيرون امديم از بس انجا بوي پيف باف رامي داد مارا مسموم كرده بود صبر كرديم تا پدر بيايد تا باهم  به حما م برويم ...
8 مهر 1394

تولد

جمعه تولدم بوده اولين بارم بوذ كه دوستانم براي تولدم مي ايند به ما خيلي خوش گذشت چون دوستانم را ديدم و از ديدن ان ها لذت بردم براي قافل گيري با اهنگ تكون بده براي همه رقصيدم وقت كادو باز كردن بود كلي كادوگرفتم خوش مزه ترين كادو كادويي از دوستم اتنا مداح بود كيك تولدم كيتي بود رقص چاقو با دوستم مبينا ميرحاج بود اخر سري هم با فشفشه رقصيديم   ...
1 شهريور 1394

زنبور

امروز طاها پسر همسایه طبقه دوم  يك زنبور را وارد شيشه كرد بعد مامانش به او گفت: ان زنبور را ازاد كن بعد مامانش رفت تابه بچه کوچکش سر بزنه  حالا ما بچه ها مونده بوديم با زنبور ما هم از زنبور مي ترسيم چو نيش ميزند براي همين مجبور شديم از ديگران كمك بگيريم و ابروم مون رفت چون  وقتي خالم در شیشه را باز كرد زنبور بدون اینکه کسی را نیش بزنه فرار کرد   ...
17 مرداد 1394

بن تن

برادرم كارتون بن تن را دوست دارد براي همين خود را بن تن مي خواند   پدر و مادرم سعي ميكنند اسم واقعي خودش را به او ياد بدهند مگر او اين بن تن را ول ميكند مارا با اين بن تن گفتناش كلافه كرد حالا مادر انتظار ان روز هستيم كه بن تن را ول كند   ...
16 مرداد 1394

كو چيكي

من براي اولين بار كه ماشين كنترلي ديدم رفتارم اينجوري شد: تا يك ذره جلو مي رفت من بدو بدو مي رفتم اشپز خانه چرا ؟ چون اشپز خانه مان يك پله داشت براي همين نمي تونست به اشپز خانه بياد بعد لبه پله مي شستم و تما شا مي كردم ...
14 مرداد 1394

وحشت ناك

 بعد از كلاس زبان صبا از پله ها با اسكوتر امدم پايين   بعد از 10 تا پله با كمر افتادم پايين و كمرم داغون شد   بهد از چرب كردن كمرم حالم خوب شد ان موقه تازه دكر جديدي   به اتاق مان داديم ان روز از زمين خوردنم ابرت گرفتم ...
14 مرداد 1394

بدون عنوان

  ديشب داشتم از تو راهرو رد مي شدم كه يك دفعه ديدم يك چير پشت پام رد مي شود وقتي رفتم ببينمچيه جاخودم يك سوسك پشت پام ركت مي كرد تو دستم يك روسري بود با روسري زدم روش هي زدم زدم تا رسيدم به مبل خونه يك نگاه به همه جا انداختم ديدم سوسك وسط راهروبود بابام را صدا كردم بابام با دمپايي زد تو كلش وبا يك كاغذ از پنجره بيرون انداخت از حالا به بعد توراهرو مي دوم   ...
14 مرداد 1394
1