صندوقچه خاطرات

بدون عنوان

1394/5/14 8:04
نویسنده : پري ناز
60 بازدید
اشتراک گذاری

 

ديشب داشتم از تو راهرو رد مي شدم

خستهكه يك دفعه ديدم يك چير پشت پام رد مي شود وقتي

رفتم ببينمچيه جاخودم يك سوسك پشت پام ركت مي كرد

خندونکتو دستم يك روسري بود با روسري زدم روش هي زدم زدم

تا رسيدم به مبل خونه يك نگاه به همه جا انداختم ديدم

آرامسوسك وسط راهروبود بابام را صدا كردم بابام با دمپايي زد تو كلش

وبا يك كاغذ از پنجره بيرون انداخت

از حالا به بعد توراهرو مي دوم


 

پسندها (2)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)